من وخدا
به نام خدایی که از رگ گردنم بهم نزدیکتره
یه وقتایی هست که خیییلیی تنها میشی وپر از غصه و هیچ کس درکت نمیکنه وهمه میزارن میرن انگار که تو نیستی اما بعد میفهمی این تنهایی چقدر لذت بخش بوده میفهمی که به غیر خدا کسیو نداری وتموم داروندارته میفهمی یه وقتایی خدا همه رو کنار میزنه تا خودت باشی وخودش البته این تنهایی برای مدت اندک خوبه این تنهایی تلنگری میشه واسه همه چی واسه اینکه خیلی باخداخلوت کنی وتصمیهای بزرگ بگیری یه وقتایی اینقددد مشکل داری اما خداکمکت میکنه که یاد بگیری وقوی باشی حتی بقیه رو هم نصیحت کنی یه وقتایی لازمه که بشم یه نسیبه جدید یه نسیبه ای که بتونه همه مشکلاتشو با کمک خدا خودش حل کنه نشینه دردودل کنه بشه یه ادم قوی بشه یه ادمی که دنبال تغییره و برای این تغییر خیلی مطلب میخونه گام برمیداره تمرین میکنه از درون حسشو خوب میکنه گاهی هم که تنها شد ودلگیر ودلشکسته یه جانماز پهن کنه رو به خدا یه وقتایی که از خدا دور شد وافکارمنفیش مغرشو خوردن تا جایی میتونه تو خلوتش اشک میریزه یه نسیبه ای که میخواد مهربون باشه تا همه دوستش داشته باشن دوستای زیادی پیدا کنه یه ادمی میشم با دلی شاد.شکرگذار همه چیو می پذیرم وبرای ضعفهام گام برمیدارم برای زندگیم تلاش وبرنامه ریزی میکنم به خانوادم به دوستام محبت میکنم رابطمو باخدا قوی میکنم
دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است ، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .
خداوندا؛
دقیق یادم نیست آخرین بار؛
کی خود را پیدا کردم؛
اما خوب یادم هست؛
هر گاه که گم شدم؛
دستم در دست تو نبود ...
دلــــــم كــــــه برایـــــت تنــــــگ می شــــــود ،
بــــــا آنكـــــــه می دانـــــم همـــــه جــــــــا هستی ،
امــــــا بــــــه آسمـــــــان نگـــــــاه می كنم،چــــــرا كــــه
آسمـــــــــان ســــــــــــه نشــــــــــــانه از "تــــــــــــو" دارد:
بــــی انتهـــــــــاست....
بــــــی دریــــــــــــــغ اســــــــت
و چــــــون یـــــك دست مهربـــــــــــان
همیشـــــــه بــــــــــالای ســــــر مـــــــاست
خدایا
اگر روزی فراموش کردم
خدای بزرگی دارم...
تو فراموش نکن
بنده ی کوچیکی داری...
با نوازشی و یا تلنگری آرام
وجودت را...
همراهیت را...
مهربانی و بزرگیت را...
برایم یادآوری کن!
خدایا!
چقدر باید بدبخت باشم ، اگر انتظار عشق از کسی غیر از تو داشته باشم .
خدایا !
چقدر باید بیچاره باشم، اگر کسی غیر از تو را معشوق خود بدانم .
خدایا!
چقدر باید پست باشم که از کسی غیر ازتو انتظار یاری و کمک داشته باشم .
خدایا!
چقدر باید بی مقدار باشم که با وجود دیدن تو چشمانم را ببندم
و تاریکی ، جهل و سیاهی دنیایت را ببینم .
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
و گاهی ازت بسیار دورمیشود
حالا یادت آمد من کی هستم ...؟؟؟
همانی که با همه اینها باز هم فریاد میزند:
خدایا مرا دریاب
قلب من قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
شب که می شود خدا روی قالی دلم
راه می رود؛ ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم شیشه ای مرکب سیاه
سالهاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
ای خدا به من بگو
لکه های چرکمرده را کجا خاک می کنند؟
آه؛ آه از اینهمه گناه و اشتباه
آه نام دیگر تو است
آه بال می زند به سوی تو؛ کبوتر تو است
قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه بازهم خداست
روی قالی دلم قدم گذاشت
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دستباف اوست
این پرنده ای که لای تار و پودش است هدهد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست
*****
عرفان نظر آهاری
خدا همیشه ازشرایط تو اگاهی دارد واماده است که قدرت برکت وارامش توباشد
وجوداوبرای افکندن نور خورشید بر غم وغصه های توست
او ازطریق ارسال عشق وحبت دوستان وخانواده به سوی تو باعث دلگرمی ات می شود
ناامیدی تورا با امیدی تازه جایگزین میکند او باحضورش تنها تکیه گاه ویاور توست پس هرگز
نترس خدکند بادرک واگاهی از اینکه تو هرگز تنها نیستی قلبت به صلح وارامش برسود
الهی که حضورخداردرک کنی وموجب تسکین روح وروانت شود
الهی که بند بند وجودت خداراصدابزند
خدای از حال وهوای تو خبر دارد.....
وجود خدا درزندگیت
چه مفهومی داره وایمان داشته باش که
خدادرهرلبخندی درهرفکری درهراشکی
که روحت راابیاری میکندودر هرلحظه ای که نمیتونی
به تنهایی باان مواجه شوی حضور دارد
خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است...
و خدایی بیدار که تو را می بیند...
و به عشق تو، همه حادثه ها می چیند...
که تو یادش افتی...
و بدانی که همه بخشش اوست
و همینش کافی است
معلم برای سفید بودن برگه نقاشی ام تنبیهم کرد و همه به من خندیدند؛ اما من خدایی را کشیده بودم که همه می گفتند دیدنی نیست...
امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.
وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات اخیر باخبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.
متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.
نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.
من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.
خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی...
دوست و دوستدارت:خدا
تو ۳ سالگی " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو ۱۰ سالگی " ولم کنین "
تو ۱۶ سالگی" مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
تو ۱۸ سالگی" باید از این خونه بزنم بیرون"
تو ۲۵ سالگی " حق با شما بود"
تو ۳۰ سالگی "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو ۵۰ سالگی " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم"
تو ۷۰ سالگی " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...
پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :"اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی ."
پرنده گفت :" من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و آدم ها را اشتباه می گیرم ."
انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت :" راستی ٬ چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ " انسان منظور پرنده را نفهمید ٬ اما باز هم خندید .
پرنده گفت :" نمی دانی ٬ توی آسمان چقدر جای تو خالیست ." انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور . یک اوج دوست داشتنی .
پرنده گفت :" غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ٬ اما اگر تمرین نکند فراموش می شود ."
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ٬ آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :" یادت می آید ٬ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هردو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی ٬ عزیزم ٬ بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟ "
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آنوقت رو به خدا کرد و گریست
سلام دوستاي خوب ومهربون خودم لطفا جاخالي رو پر كنيد
اي كاش............وجود نداشت
منتظر نظراتتونم
۱) Confidence / اعتقاد: اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند. روزیکه تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط یک پسربچه با چتر آمده بود. این یعنی اعتقاد. ۲) Trust / اعتماد: اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد، وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد... چراکه یقین دارد شما او را خواهید گرفت. این یعنی اعتماد. بيايي به خداهم اعتقاد داشته باشيم وهم اعتماد
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي کرد بهت چي گفت ؟
جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت نکنه غصه بخوري من همه جا باهاتم .
تو تنها نيستي . توکوله بارت عشق ميزارم که بگذري،
قلب ميزارم که جا بدي،
اشک ميدم که همراهيت کنه،
و مرگ که بدوني برميگردي پيشم.
کوچیک تر که بودم فکرمیکردم بارون اشک
خداست!!!!!!!!!!!!!!ولی مگه خدا هم گریه میکنه؟
چرا باید دل خدا بگیره؟دوست داشتم زیر بارون قدم
بزنم تا بوی خدا رو حس کنم،اشک خدارو تو یه
کاسه جمع کنم تا هروقت دلم گرفت کمی بنوشم
تا پاک و آسمانی شوم.آسمان که خاکستری
میشد دل منم ابری می شد حس میکردم که آدما
دل خدارو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند.
همه میگفتند:"باران رحمت خداست"ولی حس
کودکانه من می گفت:.........خدا دلش گرفته و
از دست آدم بدا داره گریه میکنه!!
ای خدا جون یعنی زمانی که بارون میباره دلت تو هم از دست ما آدمای بد
گرفته و گریه میکنی؟
پس اگر تو هم دلت میگیره وگریه میکنی؟پس ما کجا بریم و
درودلمونو با
کی در میون بذاریم ؟
چقدر زیباست لحظه های ناب دل دل کردنم
با تو......
می دانم در خلوت سکوتمان
سکوتی که برایت پر است از فریاد
نا گفته های من
تنها من هستم
و
تنها تو..........
چقدر خوب است که حرفهای دلم
را فقط تو میدانی
تویی که چون من تنهایی
یا شاید نه......
من چون تو تنهایم
برای همین است که باورم داری
چند ساعتی قبل از آنکه برایت بنویسم باران
باريد
و من دعا کردم و باریدم
به رسم خودت
این روزها تشنه ام
و میدانم
نزدیک است لحظه ناب اذان رسیدن
من منتظر میمانم..........
اجازه نخواهم داد...
کسی پا در دنیای من و خدایم بگذارد...!
نذری بود بین من و خودش
ادا نشد!
گرچه نخواست دلم
برای یکبار رنگ شادی را ببیند
گر چه رسم بندگی را نیاموختم
"اما اگر کفر نیست" اوهم بنده نوازی نکرد...!
گرچه دنیایم کوچک است
گرچه زیبا نیست
گر چه دلگیر است
اما.......
هر چه هست من تسخیرش کرده ام!
می دانم نیمه پر لیوان زندگی ام خالی شد
می دانم هستم نیست شد
می دانم بودم نابود شد
و خوب می دانم نباید عذر خواست...!
چرا که نیمه پر لیوان را من خالی نکردم
"قضا بلا بود".......
افتاد و شکست!
من هم شکستم اما اشک نریختم
چرا که مدت هاست سردم !
سـرد سـرد.........
تمام وجودم قندیل بسته!
هرگز نخواهم گذاشت...
کسی پا میان دنیای سردم بگذارد!
می خواهی بیایی من حرفی ندارم
بیا.......
اما تضمین نمی کنم قندیل نبندی.....
بياييد يادمان باشد كه ما انسانيم و به ياد زنده ايم.
و گاهي نياز داريم تا براي خودمان دعا كنيم.
روزها و هر لحظه با خود تكرار مي كنم بارالها به من تواني بخش تا همه را دوست
بدارم و به همه عشق بورزم آن سان كه تمامي وجودم از عشق سيراب گردد و
ببخشم بيشتر از آنچه بستانم و با همه باشم و در كنار همه بي آنكه متوقع باشم از
آنها .
و بدين سان است كه مي توان تجلي عشق خداوند را در وجود خودم و ديگران به
وضوح ببينم و مسرور گردم و از اين فرصتي زندگاني كه به من بخشيده شده تا بجويم
و بشناسم استفاده كنم.
خداوندا مرا ياري كن كه به كسي جز تو دل نبندم كه همه فاني اند و تو تنها كسي
كه مي توانم به آن تكيه كنم و پناه برم كه وجود تو خانه امني است برايم.
خداوندا ياريم كن تا از هيچ كس غمي به دل نگيريم و با همه با تمام وجود محبت كنيم
تا محبت و مهرباني و عشق به سويمان بازگردد.
خداوندا آغوش مهربانت را هميشه به رويم بازگذار تا هر گاه دلم گرفت جايي و پناهي
براي غصه هايم در خلوت تو داشته باشم و مرا بپذير كه من از تو ام .
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند!
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد!
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم.
کودک نجوا کرد : خدایا با من حرف بزن
مرغ دریایی آواز خواند، کودک نشنید
سپس کودک فریاد زد : خدایا با من حرف بزن
رعد در آسمان پیچید ، اما کودک گوش نداد
کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : ـ ـ ـ
خدایا بگذار ببینمت
ستاره ای بدرخشید ولی کودک توجه نکرد
کودک فریاد زد : خدایا به من معجزه ای نشان بده
ویک زندگی متولد شد ، اما کودک نفهمید
کودک با نامیدی گریست خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی
بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد ولی کودک پروانه را کنار زد ورفت
..
خدایا ..:
تورا غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم .!
تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم ..!
تورا وفادار دیدم وهر جا که رفتم ..بازگشتم ...!
تو را گرم دیدم و سردترین لحظه ها به سراغت آمدم..!
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ...؟؟
خطا از من است، می دانم...
از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد” ، اما به دیگران دل سپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین” ، اما به دیگران تکیه کرده ام
رهایم نکن!
خدایا بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبـــــــــــودنم...
درخود نگاه میکنم تا که ببینم خطا کجـــــاست...
بعد از کمی تامل و قدری سکوت ،
پی میبرم انجا که "خـــــــــالی از خداست" خطاست...
زیرا یک میلیون نفر تا یک هفته دیگر زنده نخواهند بود.
اگر تاکنون از آسیبهاى جنگ، تنهایى در سلول زندان، عذاب شکنجه،
یا گرسنگى در امان بودهاید،
وضعیت شما از وضعیت ٥٠٠ میلیون نفر در دنیا بهتر است.
اگر میتوانید بدون ترس از زندانى شدن یا مرگ، وارد مسجد (یا کلیسا) شوید
وضع شما از ٣ میلیون نفر در دنیا بهتر است.
اگر در یخچال شما خوراکى و غذا وجود دارد،اگر کفش و لباس دارید، اگر تختخواب و سرپناهى دارید،
در این صورت شما از ٧٥٪ مردم جهان ثروتمندتر هستید.
اگر در بانکى حساب دارید، و اگر در جیبتان پول دارید،
شما به ٨٪ مردم دنیا که چنین شرایطى دارند تعلّق دارید.
اگر شما این نوشته را میخوانید، از سه خوشبختى بهرهمند هستید:
1- یک کسى به فکر شما بوده است.
2- شما به ٢٠٠ میلیون نفرى که قادر به خواندن نیستند تعلّق ندارید.
3- و ... شما جزو ١٪ از مردم دنیا هستید که کامپیوتر دارند.
طورى کار کنید که انگار نیازى به پول ندارید،طورى عشق بورزید که انگار هرگز آزرده خاطر نشدهاید
خدايا شكرت
خدایا...
مرا ببخش!
به خاطر تمام درهایی که کوبیدم
و خانه ی تو نبود...
خدايا...
اين بار كمي باورم داشته باش!
بگذار با همه ي وجود تو را حس كنم
مرا در آغوشت بگير!
كه بي صبرانه مشتاقم...
خداجون چیه دیگه چی شده؟بازم که خیسه چشات
نکنه ایندفعه هم یکی ول کرده دستاش از دستات
نکنه بازم یکی بهت گفته خیلی بی مرامی بی وفایی
نکنه بازم یکی گفته که ولش کردی تو تنهایی
غصه نخور گریه نکن خوب ما دیگه همینیم
ولی میمیریم اگه فقط یه روز تو ر نبینیم
اونا نمیدونن تو اصلا واسه چی اشک میریزی
دل دادن به اونا مثل اینه که دلت دور میریزی
خدایا تو ساختی اینجا ر واسه ما اما توش غریبی
بازی و بی وفایی ما ادما ر با خودت می بینیی
همیشه دستات سفت میزاری تو دستامون اما بازم
میگیم:خدا که ولمون کرد نکنه تو تنهایی ببازم؟
این قانون زمینه که تو دوستی هامون رعایت می کنیم
هر که خیلی خوب بود باید تو خوبیش شک بکنیم
هر خوبیی که بکنی باز میگیم نه این خوب نیست
اینجا راه و روش دوستی مردم بی دروغ نیست